سلام.ما اومدیم.دلمون براتون تنگ شده
سلام به پسر گلم و به همه
مامان جون میدونم از اینکه 6 ماه نیومدم تو وبلاگت و واست ننوشتم ازم دلگیری.
ولی مامان جون اول اینکه اینترنتمون قطع بود و دوم اینکه مامانی همه ی وقتشو واسه تو
گذاشته بود.حالا سعی میکنم زود یه زود بیام و برای گل پسرم بنویسم (البته اگه شما اجازه بدید)
از دوستامون هم معذرت خواهی میکنم که کلی نگرانمون شده بودن.
عزیزم تو 28 خرداد ساعت 11:30 صبح به دنیا اومدی.
وزن:2800
قد:50
دورسر:34
منو که بردن تو اتاق عمل یه امپول تو کمر مامانی زدن و مامانی هم از کمر بی حس شد.
بعد شیکم مامانی رو پاره کردن و تو رو از شیکمم بیرون اوردن .همین که صدای گریتو شنیدم
خدا رو شکر کردم و زود پرسیدم:سالمه.خ دکتر هم گفت :اره سالم و خوشکله.
اون ور که داشتن میشستنت من نگات میکردم.یه حس قشنگی بود که اصلا نمیتونم توصیفش
کنم.
با اومدن تو زندگی ما هم رنگین تر شد و معنا پیدا کرد.
١روزه
تو این 6 ماه خیلی خاطرات خوبی داشتیم ولی همشو نمیتونم اینجا بنویسم.عکساتو
که میذارم لا به لاشون بعضیا رو هم میگم.
٦روزه
عزیزم ما تا 20 روز خونه ی مامانی بودیم .بعد از 20 روز اومدیم خونمون و تو اتاقتو دیدی.
٢٣روزگیت
30روزه
عزیزم اینجا 30روزت بود و ما ولیمه ی(عقیقه) به دنیا اومدنت رو گرفته بودیم.همه ی فامیلا رو
دعوت کرده بودیم.خیلی خوب بود .تو هم مثل فرشته ها شده بودی.
40روزه
فسقلی من‚اینجا 40 روزت شده بود و ماه رمضان بود .شب با بابایی و مامان جون رفتیم
شاه عبدالعظیم شما رو زیارت دادیم.
٦١روزه
عزیزم مثل فرشته ها میخوابی.
64روزه
این عکسه روزه عید فطره.این لباس رو با بابایی از خ بهار واست خریدیم.مثل مردا شده بودی.
عزیزم اینجا واکسن 2 ماهگیتو زده بودی و بی حال بودی.فردای عید فطر بود.خداروشکر تب
نکردی فقط بی حال بودی .الهی قربونت برم که خیلی هم صبوری.
برای دیدن بقیه عکسا برو ادامه مطلب
نفسم 4 ماهت که بود من و تو و بابایی رفتیم مشهد.خیلی خیلی خوش گذشت.تو هم
خیلی خوب بودی و مامانی و بابایی رو اصلا اذیت نکردی.از امام رضا کلی تشکر کردم به خاطر
هدیه ای که به ما داده.
محمدرضا_هتل قصر الماس مشهد
عاشورای امسال بابایی رفته بود کربلا . من و تو با خاله دنیا میرفتیم هیئت و عزاداری.
٧١روزه
71روزه. فدای اون اخمت .عشق منی
92روزه
103روزه
106روزه
4ماهه
4ماه و نیم